عاشق را دیوانه می خوانند زیرا عاری از ترس و تردیدی ست
که همواره بر معشوقه مستولی ست .
معشوقه بیم و تردید دارد زیرا خود را سزاوار ِعشق نمی بیند .
اوج ِ بیم و تردید و حضیض ِ امید وی وقتی ست
که با آرایه " دوستت دارم " آشفته می گردد
و بعنوان صیاد دست به گشایشی می زند که صیدش بدان پای بند ست .
از این روست که هر دو همواره تنهایند
اگرچه تنهایی معشوق به واسط? عرض عاشق است
و تنهایی عاشق به دلیل مرض معشوق .